آن شب را به خاطر آور آن شب صبحفام، شبی که روشناییاش چشم را خیره میکرد نه، شب نبود روزترین شب عمرم در کنار تنها تسکین دردهایم هم او که مرا با خود به سرزمینی ناشناخته برد هم او که همانند قیس مجنون مرا به وادی کوه و بیابان کشید آری، او بود و من بودم، شب بود و روز بود آسمان پر از خورشید و ستاره همه بودند و من و او نیز...