رمان ایرانی

عشق و راز

داشتم از رودخانه با سطل آب می‌گرفتم که ناگهان سرم را داخل کیسه‌‌ای کردند و در دهانم کهنه‌ای فرو بردند مرا به میان جنگل کشیده مورد تعرض قرار دادند. بعد هم مرا با همان حال خراب در حال مرگ، که از وحشت و درد به خود می‌پیچیدم، میان جنگل رها کرده و رفتند...

تهران
9789642911356
۱۳۸۹
۲۸۸ صفحه
۲۴۲ مشاهده
۰ نقل قول