زن دوباره یکی از آن نگاههای سرسری را تحویلش میدهد و به سمت تابلوی دیگر گام بر میدارد: ترق ترق. مرد همان دو سه قدم عقب افتاده را میدود: «مزاحمتون که نیستم؟ منظورم اینه که میتونم باهاتون حرف بزنم؟ یعنی...» زن همانطور که تابلوی درخت گیلاس را نگاه میکند میگوید: «تنها بیست دقیقه وقت دارم.»