از آن زمان که از درختها بالا میرفتم دهها سال میگذرد ، از آن روزها که میتوانستم پرواز کنم، وقتی که عاشق همکلاسیام شدم. بعدها دوچرخهسواری یاد گرفتم تا بتوانم برای آموختن پیانو نزد دوشیزه فانکل ترسناک بروم. در مسیر کلاس، حتی هنگام بارش برف و باران یا وزش بادهای شدید ، هر بار آقای سومر را میدیدم ، همیشه آن طرف بود با گامهای بلند، شتابزده از من جلو میزد، اما آخر آقای سومر که بود؟