شاخه درختی جلوی دیدش را گرفته بود، گویی این نعمت الهی دلسوزانه میخواست تا او شاهد دلدادگی سامان نباشد، ولی تلاشش بیهوده بود، چرا نظیر کمی خود را خم نمود، اکنون آنها کاملا در تیررس نگاهش قرار داشتند. سامان چنان دستانش را دور شانههای او حلقه کرده بود، گویا میخواست تا ابد در آن حال باقی بماند. کاترین هیچ حرکتی مبنی بر میل و رغبت یا امتناع از خود نشان نداد و نظیر با خشمی فراوان از خدا خواست تا یکی از بلاهای آسمانی همچون صاعقه آن دو را از هم جدا نماید، ولی نه تنها این خواستهاش مورد موافقت پروردگار قرار نگرفت، بلکه سامان با حالتی ملاطفتآمیز دست بر گونه او کشید و صدای خندهاش که نظیر را به یاد انکرالاصوات افکند، در گوشش پیچیده شد و پس از لحظهای از در باغ خارج شد...