چشمهایم را که باز کردم دست ماریا را دیدم که دستمال سفید ساتن را چنگ زده بود و مثل تکهای ابر روی گلبوتهها حرکت میداد. داشت با دستمال سفیدش، گرد و غبار روی گلها را با دقت پاک میکرد، چشمهام را دوباره بستم...