زمانی که جانی از جبهه برمیگردد، همسرش کاتلین پنهانی پیاده شدن او را از قطار نظاره میکند و قلبش با دیدن او بشدت میتپد، قلب جانی هم از اینکه همسرش در میان جمعیتی که به استقبالش آمدهاند نبود میشکند. حال با وجود چنین احساساتی غرور جانی به او اجازه نمیدهد که به اشتباه گذشته خود اعتراف کند و قلب جریحهدار کاتلین هم مانع از آن میشود که به استقبال همسرش برود. ولی زمانی که یک مزاحم روانی زندگانی کاتلین را به جهنمی واقعی تبدیل میکند تنها امید او، جانی و عشقی است که آنان را از هر نبردی پیروز بیرون میآورد.