در طی نخستین سالهای قرن بیستم در یکی از شهرهای کوچک امریکای جنوبی، دکتری بازنشسته که رفتاری عجیب و غریب و نامتعارف دارد با صراحت و قاطعیت از مداوای قربانیان یک شورش سر باز میزند. سالهای بعد دکتر خودش را دار میزند. اما برای مردم انتقامجوی این شهر مسئله این است که آیا اجازه دهند که بر پایة رسم و آیین او را به خاک بسپارند یا بگذارند در همان خانهای که این اواخر خود را در آنجا منزوی کرده بود بپوسد. این مسئله از بسیاری جهات محور بسیاری از خاطرهها و بازآفرینی آنها میشد، که پارههایی از رفتار عجیب و غریب دکتر را در خود نهفته دارد. پیرمردی نظامی که اصولا حامی و میزبان دکتر بوده، با خشم مردم این شهر کوچک به چالش برمیخیزد و اعضای خانوادة خود را ناگزیر میکند که مراسم خاکسپاری را انجام دهند. همانگونه که در جریان کار معلوم میشود جز تنی چند از مقامات دولتی کسی از این خشم و خروش چیزی به خاطر نمیآورد و مراسم خاکسپاری بی هیچ حادثهای انجام میپذیرد.