خدایا خانه چقدر قشنگ شده بود. همه جا از تمیزی برق میزد. ولی هیچ صدایی نمیآمد به سمت اتاق خواب رفتم. آنجا خوابیده بود. دلم میخواس بگویم مثل شیطان خوابیده، مثل دیو اما اینطور نبود. مثل فرشتهها به خواب رفته بود. لباس خواب سفیدی به تن داست. موهایش روی بالش پخش شده بود. انگار صورتش در ابرها باشد. چقدر قشنگ بود. یک لحظه عاشقش بودم لحظه بعد از او نفرت داشتم.