مادر، پدر و خواهرم، کسانی بودند که برای بدرقه من به ایستگاه قطار آمدند، با آنکه هر سه آنها از ابتدا با سفر من مخالف بودند و اعتقاد داشتند که من میتوانم در شهر خودمان هم به آنچه میخواهم دست پیدا کنم، ولی اصرار و پافشاری من برای رفتن به دانشگاه جادویی بیزانس. در شمال کشور برای آموختن هنر بازیگری و گرفتن پذیرش از طرف دانشکده آنها را کمکم راضی کرد.