رمان ایرانی

قاصد منزل سلمی

آفتاب می‌بارد... چشمهایم هراس آمدن دارد بیداری من، طعم خواب دارد خاک تردید، نشسته بر فردای ما بال‌های رهاییؤ رویای سراب دارد سرنوشت ما، قصه تکراری دل‌هاست سکوت، بی‌گناه‌ترین اعتراف لب‌هاست بر کوچه شب در انتظار نور می‌مانم. دلگرمی من، سلام قاصد منزل سلماست...

آمه
9789646061798
۱۳۹۱
۳۱۲ صفحه
۲۱۹ مشاهده
۰ نقل قول