نمیدانم چه چیز در نگاهش بود که با همان نظر اول تمام وجودم را به لرزه درآورد. یک چیزی مرا به خودش جذب کرد. لرزشی خفیف سر تا پای وجودم را فرا گرفت. زبانم بند آمده و ماتم برده بود. بدون اینکه بتوانم حرکت کنم به صورتش خیره شده بودم و فقط نگاهش میکردم. او سرش را پایین انداخته بود و زمین را نگاه میکرد. اما همان نگاه اولش برای مات کردن من کافی بود. نگاه اول را خیلی کوتاه به نگاه من گرده زد و بعد مرا در حسرت نگاه دومش گذاشت...