دماغش شبیه نوک مرغ است و همین، کمی آزارم میدهد. چون همهاش خیال میکنم بوی مرغ میدهد. بوی مرغ پخته که اصلا فکرش هم حال به همزن است. ولی کاری نمیشود کرد. احساس می کنم هنوز مانده تا ضربه فنی شوم و فعلا باید تحمل کنم. مرد است و قولش، حتی وقتی قول داده باشد که مثل زنها رفتار کند. وقتی بهش میگویم در وقتهایی از شبانهروز تبدیل به زن چاقی میشوم، غشغش میخندد. آنقدر که مجبور میشوم ازش بخواهم صدایش را ببرد. خفه شود. این کمطاقتی را نمیبخشم، مخصوصا وقتی میبینم بی هیچ شکایتی و ناراحتییی به حرفم گوش میدهد و دیگر نمیخندد. این یعنی دست و پا زدن برای دوباره دست گرفتن بازی.