رمان نوجوان

افسانه‌های مردم ایرلند

روزی روزگاری، پسری به نام جک در کلبه‌ای کوچک در دل جنگل‌های ایرلند با مادرش زندگی می‌کرد. پدر جک چند سال قبل مرده بود. جک و مادرش از دار دنیا فقط سه گاو داشتند. آن‌ها سال‌ها با پس‌اندازشان زندگی‌شان را می‌گذراندند اما بالاخره پولشان تمام شد و دوران سختی فرا رسید، محصولشان از بین رفت و خیلی فقیر شدند و زندگی برای جک و مادرش که نه پولی داشتند و نه غذایی برای خوردن، خیلی دشوار شد به طوری که مادر جک تصمیم گرفت یکی از گاوهایشان را بفروشد. او به جک گفت فردا به شهر برو و آن گاو سفید قهوه‌ای‌مان را بفروش و با پولش نان و گوشت بخر.

پنجره
9789642221080
۱۳۸۹
۷۲ صفحه
۲۲۴ مشاهده
۰ نقل قول