باید پالتو را بر میداشتم و میپوشیدم وگرنه تا صبح سرما خشکم میکرد. این کار را کردم. سرمای ساحل هم کم از شهر نداشت. اما این پالتو مثل مجموعهای از کار دو خنجر بود که به پیکرم فرو میرفت. سرما بهتر از ترس بود! باید پالتو را از خود دور میکردم. برخاستم...