چکامه مثل الماس میدرخشید. وقتی بین شلوغی سالن روی اندام خوشفرمش حرکات موزون پیاده میکرد، کسی توانایی برابری باهاش نداشت. اما وقتی بهم نزدیکتر میشد، با هر قدمی که به طرفم بر میداشت حالم به شکلی غیرطبیعی بد میشد! در حالیکه انگشتامو محکم به هم قفل میکردم، همه تلاشم این بود تا این حس ناخوشایند رو در خودم دفع کنم.