شبانه طاهر را آوردند قبرستان و تلی از خاک را نشانش دادند. گفتند :‹‹ دخترت اینجاست.›› طاهر کنار پشته خاک زانو زد. پشت درختهای کنار غسالخانه. انگار حیوان زخمخوردهای ناله میکرد و صدایش در باد گم میشد. طاهر دست کشید روی خاک. آن که کوتاهتر بود، گفت:...