شاید توی مه ذبیح باشد. دارد آب میزند به صورتش که غبار را پاک کند از روی ریش و موهای پر پشت ساعدهایش. باید به نعرههای ذبیح فکر کنم وسط معرکه. وقتی طبلها توی مغزش میکوبند و خشاخش شمشیرها و قطرههای عرقی که از بن موهای سرش میجوشد حتما.باید فکر کنم به لحظه به خاک افتادنش به لحظهای که نگاه میکند به خونی که از جای گلولهها جاریست.