طرف راستم بابازار نشسته که بابای نوبان هم هست، کنارش چند تا طبل کوچک و بزرگ گذاشته. چشمم همه چیز را زیر پردهای از بخار میبیند. جمعیت زیاد است، غیر از آنها که دایرهوار نشستهاند، عدهای هم در گوشه و کنار یا ایستادهاند یا نشستهاند یا میروند و میآیند. جایی دارند ماهی برشته میکنند. صدای دریا در گوشم پیچید...