بعد، کادوها را یکییکی باز کردند و شعر خواندند، افسانه یک تابلو نقاشی آورده بود. سارا و جلال هم یکدست قاشق و چنگال شیک و گران. توی جعبه بزرگ اکبر هم، یک درختچه مصنوعی زیبا بود. وقتی همه کادوها را باز کردند، ساکت شدند و به رضا و لیلا نگاه کردند. جلال گفت:«حالا ببینیم، عروس و دوماد برا هم چی گرفتن.»