‹‹...ای کاش میشد قالب زمان را با چاقویی بزرگ برش داد. کاش میشد برشی کند از آن قالب بیابتدا و بیانتها! برشی از آنجا که تو شادمان بودی، دخترکم با موهای دم موشی و گلسرهای تیلهای، و من با ژاکت طوسی رنگ و شکوفههای صورتی. برشی از آنجا که رخسار مردانه و پارسای تو بود و قلب پر مهر و پوست سالم من! برشی زیر آن درخت بلند افرا در جوار دبستان دخترک. برشی از نگاه عاشق تو و دل سرمست من. کاش میشد آن برش را نگه داشت برای همیشه و همیشه!››