موهاشو از تو صورتش کنار زدم، گفتم باشه خوشگل خانوم و خم شدم بوسیدمش. با صدای شوهر مستاجر بالایی روبرو شدم. سلام کرد. خواستم به روی خودم نیاورم و فقط برگردم نگاهش کنم. ازش متنفرم بودم. اینو خودش از رفتار سردم فهمیده بود. از اینکه اینقدر وقیح بود، ازش بدم میاومد. با این که زنش کنارش بود، ولی بازم به چشم چرونیش ادامه میداد.