ایوان که مثل بیشتر پسر بچهها نمیتواند آرام بگیرد با شنیدن خبر سر دور و درازی که در پیش دارد به وجد میآید. مدام از سفرش میپرسد و از ابوطیارهای که قرار است هزاران کیلومتر آن طرفتر پیادهاش کند. در مقصد قایق موتوری، موجهای بلند رودخانه، مارهای سمی و هزاران تجربه تازه انتظارش را میکشند. اما مهمترین میزبان او، جنواست. دختری که به همان اندازه که ایوان دیوارها را میشناسد، آزادی را میشناسد.