رمان ایرانی

وقتی نگاهش کردم سکوت کرد. سر به زیر انداخت و قاب چشمانش را به زمین دوخت... و چه خوب است این مواقع که تو در هراسی از خودت... اشکت... غم چهره‌ات... فریاد بی‌صدای دلت... ولی با چوب ملامت نگاهی سرزنش نمی‌شوی. چه خوب است این حس که حس کنی درک می‌شوی و اگر نگاه از تو برگرفته می‌شود نه از سر بی تفاوتی که از سر مراعات حال توست. خدایا شکرت... شکرت که چشمانش را مشتاق دیدن دل شکسته و بارش دردمند اشک‌هایم نمی‌بینم.

پرسمان
9789642835362
۱۳۹۱
۶۹۶ صفحه
۱۹۲۲ مشاهده
۱ نقل قول