رمان ایرانی

من همیشه تو بودم

در آن کولاک، مادرم رفته بود تنور را آماده پختن کند و من دعا می‌کردم ای کاش گرسنگی نبود تا مادرم مجبور نباشد در آن هیاهو، به جنگ طبیعت خدا برود. سختی آن روز، گره خورد به گرمای کرسی شبانه و جمع خانواده. هر چند که صدای سگ‌ها و زوزه‌ گرگ‌های دور و نزدیک، ته دل مرا خالی کرده بود و بمن برای جبران آن ترس، خودم را چسبانده بودم به مادرم که هنوز، سرمای روز از پیراهنش بیرون می‌زد.

9789642364084
۱۳۹۱
۱۷۶ صفحه
۲۴۳ مشاهده
۰ نقل قول