سالها پیش، زمانی که همه جا پر از مخلوقات جادویی بود، در کشور کره پیرمردی با همسرش زندگی میکرد. پیرمرد و پیرزن در خانهای با سقف سفالی زندگی میکردند و سالها در آرزوی داشتن بچهای بودند، بچهای که با آنها در آن خانه زندگی کند. بالاخره یک روز صاحب دختری شدند. پیرمرد با خوشحالی گفت: خوشقدم باشد.