مارگارت بیوفورت، وارث خانواده لانکاستیر، هنگامی که هنوز نوجوانی بیش نیست با ازدواجی بدون عشق به سرزمین دور افتاده ویلز فرستاده میشود. در آنجا او پسری به دنیا میآورد که به خاطر هنری چهارم، او را هنری نام میگذارد. هنری چهارم پسر عمویش و پادشاه وقت، مدتی کوتاه پس از آن به جنون مبتلا میشود. مارگارت بدون توجه به قدرت فراگیر او را به تبعید میفرستد. خانواده یورک تصمیم میگیرد پسرش را بر تخت انگلستان بنشاند و امید دارد به دختر دشمنش یعنی الیزابت وودویل قول ازدواج دهد. دی این حال، مارگارت که ایمان دارد خانوادهاش، فرمانروایان حقیقی انگلستان هستند. وانمود میکند به ریچارد سوم پادشاه غاصب انگلستان وفادار است و یکی از بزرگترین و هیجانانگیزترین شورشها را رقم میزند.