پنجره اتاق را باز کرد و یک نفس عمیق کشید اما انگار تمام هوای تازهای که وارد ریهاش شده بود همان جا گیر کرد و بالا نمیآمد. رفت جلوی آینه به خودش نگاه کرد یعنی چی راه نفس را بسته بود حسادت یا کنایههای آشنایان دور و نزدیک یا نگاه ترحمآمیز پدر و مادر، هر چه بود فعلا برایش قابل تشخیص نبود اما نمیخواست قبول کند، حسادت او را مستاصل کرده است...