امروز چقدر خندیدم. از هیبت پوشالی آن ماتادور کوتاه قد چاق! بیشرف، تمام مدت بازی چشمش به لکاتهای در جمعیت بود. من میدانستم که او با آن قیافه مضحک و چشمهای هرزه باید ادای قهرمانها را در بیاورد، اما نمیدانستم آنقدر پست است که با تبانی فیگو پیرمرد نیازمندی که نگهبان اصطبل است، لحظهای قبل از آغاز بازی سرنگی در رانهایم فرو میکند که من فقط چند لحظه دوام بیاورم! امروز چقدر خندیدم!