قهرمان این کتاب ابرمردی خالی از هر عیب و ایراد نیست. او شریف و صادق است و در پی یافتن زندگی آرمانی و هدفی مقدس، بیزار از زندگی روزمره که تنها با بدهبستانهای تجاری سر و کار دارد. این جوان فوقالعاده حساس و کمی رمانتیک، علیرغم قدرت جسمانی، از هوش سرشار و قدرت تصمیم گیری کافی برخوردار نیست، برای پرهیز از شکستن دل مادر پارسایش به تحصیل در کالج مذهبی تن در میدهد و به خاطر پدرش به اجبار دست از تحصیل میکشد و فقط به مزرعهداری میپردازد. همیشه بازنده است و هیچ کاری را به سامان نمیرساند و زیرکی لازم را برای درک انسانها و محیط زندگیاش ندارد. اما جنگ برای این جوان سرخورده و آرمانگرا فرصتی است که بال بگشاید و مانند عقابی به پرواز درآید.