خرگوش کوچولو با ناراحتی گفت: ‹‹اینطور فرار کردن واقعا کار مشکلی است.›› مادر گفت: ‹‹بله. ولی باید تمرین کرد. وقتی من هم به اندازه تو بودم این کار، برایم آسان نبود. حالا عجله کن که تا شب نشده چیزی برای خوردن پیدا کنیم.›› خرگوش کوچولو به عقب نگاه کرد و فریاد زد: ‹‹مامان! یک درخت که چهار تا پا دارد، پشت سر ماست.››