همانجا نزدیک گودال در کنار درختی نشست و به سکوت جنگل گوش داد. به یاد آورد سکوت، آخرین درسی بود که در موسیقی از فرزین آموخته بود. این درس عمیقا با روح او اجین شده و در سراسر لحظاتش سایه افکنده بود. سکوت را شناخته بود و از دل آن ترانهها بیرون کشیده و قصهها شنیده بود. اما حالا قصهای نبود، ترانهای نبود، فقط دلتنگی بود. غربتی تلخ در سینهاش ریشه میدواند و او را به اعماق اقیانوس دلتنگی میکشید.