دانه برف در یک روز سرد زمستان، آن بالا بالاهای آسمان، کیلومترها دور از زمین به دنیا آمد. او میان ابری سیاه که همراه بادهای سرد بر فراز آسمان جولان میداد، متولد شد. ابتدا هیچ نشانهای از بارش برف نبود، اما بعد از ظاهر شدن ابری انبوه بر فراز کوهها، ناگهان برف شروع به باریدن کرد. و دانه برف قصه ما همراه خواهران و برادرانش از آسمان، نرم نرمک پایین میآمد. دانه برف، گویی در گهوارهای آرمیده بود، باد آن را اینسو و آنسو تاب میداد، آرام آرام و شناور در دنیایی ناآشنا، پایین و پایینتر میآمد. نمیدانست چگونه و چه وقت به دنیا آمده است. انگار از خوابی سنگین بیدار شده بود. کمی قبل وجود نداشت، اما حالا اینجا بود، تاب میخورد و غلت زنان پایین میآمد، پایینتر و پایینتر.