الن روی چهارپایه نشست و غرق فکر با دقت به شیر نگاه کرد. شیر، کنار پای الن روی شکمش کف زمین دراز شده بود. الن گفت هر وقت ما با هم حرف میزنیم، همه حرفها را من میزنم، مگر نه؟ شیر ساکت ماند. الن گفت من هیچوقت نمیگذارم تو حتی یک کلمه هم حرف بزنی. شیر یک کلمه هم حرف نزد. الن ادامه داد مشکل من این است که خیلی حرف میزنم. به گمانم خیلی مودب نبودم، عذر میخواهم. شیر گفت آه اشکالی ندارد. الن از جایش بلند شد و از ذوق بالا و پایین پرید. الن جیغ کشید تو حرف زدی تو یک چیزی گفتی...