گر گرفتم. از چی داشت حرف میزد! از کدام طناب می گفت؟ خود را میدیدم در پیراهن سفید ساتن و شیفون بر سر، بیصدا از کنار سفره عقد بلند شدم. سر به زیر با نگاهی به جلوی پا، به اتاق روبرویی رفتم و در را کلید کردم. سرخی سیب، رنگ گرم پرتقال، شعله شمعها و جفت ماهی قرمز و آب کاسه لغزیدند و در آینه روبرو مثل خردههای پولک به هم ریختند.