رمان نوجوان

هیچ‌کجا و هیچ‌وقت

پدر و مادر ایووشکین فکر می‌کردند او هنوز خواب است. اما ایووشکین بیدار شده بود و ناخواسته حرف‌هایشان را می‌شنید. ایووشکین می‌فهمد که پدر و مادرش تصمیم گرفته‌اند به شهر برگردند و این یعنی جدایی ایووشکین از اسب زیبایش لوشا. ایووشکین و لوشا تصمیم می‌گیرند به جنگل پناه ببرند و همین کار را هم می‌کنند. خارپشت جادویی با دیدنشان وردی می‌خواند و دری از جهان دیگر به رویشان باز می‌شود. اما این که در آن جهان جادویی چه بر سر ایووشکین و لوشا می‌آید، با خواندن کتاب معلوم می‌شود.

فرشته ساری
آفرینگان
9789647694179
۱۳۸۳
۱۴۴ صفحه
۲۷۱ مشاهده
۰ نقل قول