وارد حیاط شدم، باز ضربان قلبم شدت گرفت! فکر دیدن او بعد از این مدت اشتیاق عجیبی در من به وجود آورده بود! خدا خدا میکردم پی به حالتم نبرد. چقدر در هواپیما با خودم عهد کرده بودم که در مقابلش بیتفاوت باشم. بخصوص که قبل از رفتنم حتی برای خداحافظی هم نمانده بود، اما حالا این قلب لعنتی بدون اینکه به حرفها و تصمیمهایم توجه کند داشت دیوانهام میکرد!