در یکی از همان روزها برف سنگینی بارید و جنگل را سفیدپوش کرد، مدتها بود مهدی به غار کوچک نرفته بود، یعنی دیگر جرات رفتن به آنجا را نداشت، چرا که بعد از دیدن ثریا در غار، نبودن و ندیدن او در تحملش نمیگنجید ولی همیشه یک سوال در ذهنش نقش میبست و اینکه اگر ملاقات با ثریا در غار توهمی بیش نبوده، پس چطور موهایش آرایش شد؟...