روزها صبا با تاکسی خود را به بیمارستان میرساند که زودتر مرد جوان را ببیند. با شرمساری آرزو میکرد که جای بخیهها دیرتر جوش بخورد و بیمار بیشتر در بیمارستان بماند. آن روز هم وقتی به اتاق 107 رفت، آنجا پر از ملاقاتکنندگان بود. محفل خانوادگی بود و صبا باید هر چه زودتر کارش را انجام میداد و میرفت. ضمن کنترل وضع جسمی بیمار زیرچشمی دختران جوان را ارزیابی میکرد.