آدم به آخرهای کار که برسد، آیندهای که نباشد، برمیگردد به قبل. این روزها کار هر دومان شده مرور، مرور... حسین، نه این که بگویم شفیعه دوستم نداشته اما دیروز بعد این همه سال حس کردم انگار تمام این مدت تجسم مردانه چون تویی بودهام برای او. کشف بزرگی بود، نه؟ کشف بود یا اعتراف؟ نمیدانم. انگار هر چه هم برای خوشبختی سگدو بزنی سر آخر، باز جمعهای میرسد که شفیعهات سرطان گرفته باشد و عهد دستخط کوفتی «تو» بیفتد وسط دلگیری غروبش و او باز بعد سی سال سکوت کند...