همه به من خیره شدهاند تا اولین هدیه تو را باز کنم. با خجالت معلوم و شوق نامعلوم، کادو را باز میکنم. جا میخورم. از تو قاب زیر دستم، موج گرم نگاهت تو صورتم میپاشد. زیر چشمی به دختر خاله و دختر داییها و بقیه نگاه میکنم. دارم کاغذ کادو را بر میگردانم روی قاب که از جایت بلند میشود. اعظم و معصومه با هم پچ پچ میکنند و پقی میزنند زیر خنده. میآیی طرفم. قلبم تند تند میزند و صورتم داغ میشود.