رمان نوجوان

شاهزاده‌ای سوار بر ماشین مشتی ممدلی

از وقتی از تلویزیون آمده بود توی آباده مرادبرقی و فلیپر بیش‌تر از بقیه سریال‌ها گل کرده بود. فلیپر را عصرها نشان می‌داد. عصر که می‌شد می‌رفتم توی خیابان از جلو مغازه‌هایی که تلویزیون را رو به پنجره گذاشته بودنن و از کنار پسربچه‌ها و مردهایی که چهار زانو نشسته بودند فقط رد می‌شدم. دختر بودن همین بدی را داشت که اگر می‌ایستادم توی خیابان، برایم حرف در می‌آورند.

آفرینگان
9786006753058
۱۳۹۲
۱۴۴ صفحه
۲۱۳ مشاهده
۰ نقل قول