رمان ایرانی

عشق با طعم لیمو

چشم‌های امیر از تعجب گرد شد و بعد از یکی دو ثانیه با خشم به من نگاه کرد و گفت: خجالت نمی‌کشی! تو داری شوهر می‌کنی و منم زن دارم که خیلی هم دوستش دارم، چطور می‌تونی هنوز تو خیالات بچه‌گانه‌ات باشی؟ با این حرف کمی خجالت کشیدم اما غرورم مانع از سکوتم شد. من که هنوز عروسی نکردم، اگه تو راضی بشی از سپیده جدا می‌شی می‌ریم به شهر دیگه زندگی می‌کنیم، اصلا اگه تو دوستم نداشتی که دنبالم نمی‌اومدی و نجاتم نمی‌دادی مگه نه؟

پرسمان
9786001870491
۱۳۹۲
۳۳۶ صفحه
۳۵۷ مشاهده
۰ نقل قول