گفت حکایت مریمها مثل همان حکایت اسکندر است. اسکندر دنبال مریم خودش میگشت تا کار بزرگ خود را انجام دهد. قانا را به یاد آورد. مادرش در قانا بود و همو بود که باعث شد اولین شگفتی خود را خلق کند. در برابر قبر العازار، مریم دیگری شده بود و در رستاخیز، مجموع همه مریمها. اسکندر به دنبال شگفتی خودش بود، دنبال مریمش که نمک را فراموش کرد و رفت. او میخواست نمکی را که بحرالمیت و جهان را غرق کرده بود، دوباره به جهان بازگرداند.