سوار ماشین که شد من هم یک شصتی نشانش دادم که برود و باهاش زندگی کند. نمیفهمد که اگر بخواهم پول شاگرد بدهم که دیگر چیزی تهاش نمیماند. از لیچار این یارو بدجوری دلم چرک شده بود. انگشتهام را به لبه عج لاستیک گیر دادم و نیمچه بلندی کردمش و زانو دادم زیرش. بعد همه زورم را جمع کردم توی کمرم و یک یا علی گفتم و لاستیک را بالا کشیدم. لاستیک را زیر کفی انداخته بودم. فقط هل آخر مانده بود که یک چیزی گفت تق گفتم حتمی زهرهام ترکید که دهانم مثل زهرمار تلخ شد. با تنهام باقی لاستیک را سر جاش سر دادم. همان شت ماشین پیراهنم را که دادم بالا و شلوار کردیام را که زدم پایین، دیدم درست همینجا زیر دلم یک چیزی به قاعده خرما از زیر پوستم قلنبه شده و زده بیرون. نگاه کن. درست همینجا. با چه مکافاتی با انگشت دادمش تو با همان وضع هم تا خود خرمآباد راندم. تمام راه تا پام را روی ترمز میگذاشتم، مثل فندکی ماشین بیرون میزد.