برگشت طرف پریا که تکیهاش را داده بود به ماشین و میخندید و گفت: کاوه منو بگو که دارم حرص و جوش اینو میزنم، به فکر باش دختر! آیندته یه عمری میخوای با این مرتیکه زندگی کنی. یه باد نمیتونه بزنه. به اون چکار داری تو؟ کاوه:بله بله نفهمیدم! هنوز هیچی نشده واسه من غیرتی میشی؟ نه میگم شلنگ رو بگیر که کار تموم بشه دیگه،! کاوه: مردهشور خودتو شلنگت رو باهم ببرن، 2 ساعته گذاشتم سری فینتیل و تو 2 تا باد حسابی نزدی! تلمبه خرابه! کاوه: اصل ژاپنیه به جون تو! فینتیل خرابه! فینتیل به این خوبی! کاوه: آخیش بمیرم تو روی فینتیل چرخ ماشین پریام تعصب داری بدبخت؟