فرانکی بارنر تا زمانی که شغلی عالی که متناسب با بیماری وسواسش بود، پیدا کند زندگی مشقتباری داشت. اکنون میتوانست به عنوان نظافتچی، خانه مشتریانش را برق بیندازد و پول دریافت کند و حتی دردهایش پرارزش محسوب شوند!... به محض اینکه چشمش به خانه رز بیلی افتاد، میدانست که باید آن را داشته باشد، مهم نبود که چطور. اگر جای جدیدی برای زندگی پیدا نمیکرد، به کلی عقلتش را از دست میداد.