رمان ایرانی

رمل‌های تشنه (خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی)

دائما مواظب بودم تا حرکتی نکنم که آن‌ها به زنده بودنم پی ببرند. البته احتمال می‌دادم که مرا دیده باشند. اما نه به عنوان یک مجروح! زیرا جنازه‌های زیادی در اطرافم بود که طبیعتا هر کس که می‌خواست از مواضع عراقی‌ها وارد میدان مین بشود، با جنازه‌ها برخورد می‌کرد. در هر حال، بعد از چند دقیقه، آن دو بی‌آنکه متوجه من شده باشند، از جای خود برخاستند و به طرف سنگرهایشان برگشتند. با رفتن آن‌ها نفس عمیقی کشیدم...

سوره مهر
9786001755330
۱۳۹۱
۱۱۶ صفحه
۲۴۳ مشاهده
۰ نقل قول