دریاچه ارومیه پس رفته. پلیکانها قهر کردهاند و دختر مرده. خاطرات دو برادر هنوز زندهاند و مرور میشوند، در تبریز و در آمستردام. جایی دیگر مادربزرگ خوابیده و خوابهای بدی میبیند. پدر در خواب و مادربزرگ از بالای یک بنای آجری مخروطی پایی میپرد و تا به زمین برسد پیر میشود. پدربزرگ دکترها را دوست ندارد. میگوید:«ما که قدیمها پروستات نداشتیم. گورکن پیر جنازه را میتکاند و در گوشش میگوید:«بشنو و بفهم ای فلانبنفلان» سایانی پس از زلزله جلوی درخت کج ایستاده و می گوید:«هنوز کسی نمرده، هنوز همه دارند زیر خاک نفس میکشند» نازنین در اتاق خودش نشسته و به این فکر میکند که بزرگ شده و ترسهایش هم بزرگتر شدهاند. میداند که دیگر یک ایمیل تند نوشته عاشقانه کار چندانی از پیش نمیبرد. نادر به او میگوید:«خانم! کاش میشد این گل زرد روسری شما را بو کرد» کمی آن سوتر امیر میخواهد برای تولد بیست و سه سالگی ژیلا هدیهای ببرد که «مال قبل از میلاد باشد، قبل از میلاد حضرت مسیح عزیز» و...