تو دنیایی که نمیشه به راحتی جاری شد و از بازی سرنوشت و اعتمادهای شکسته هرگز نمیتوان گریخت پس به نا امیدی لبخند بزن و به روزگار سیاه دنیا خیره بنگر که در پس تاریکی و ظلمت نوری نهفته است. باید بود و جنگید. باید طعم تلخی را چشید و خسته به خاطرات تلخ دیروز چشم دوخت ودم از باختن نزد. پس قدم پیش بگذار و صعود کن که در پس کوه غم، نوری خفته است. باید گریههای بی صدا راشنید، باید انتهای ظلمت را دید و سیه روزی را چشید و در پس هزاران و ایکاش مهرههای سوخته را کنار زد و دوباره آغاز کرد و هرگز به پایان نیندیشید.